نگاهم کن در این شب ها در این شب های پایانی
به یادت عاشقانه سوختم در کنج ویرانی
من آن موجم که از دیدار تو بی تاب بی تابم
تو آرامی و چون ساحل مرا از خویش می رانی
به رفتن عادتم دادند به ماندن ساده عادت کن
گل پژمرده ای هستم برایم مثل بارانی
تو آرامش به قلب ساده ی من ساده بخشیدی
مرا دریاب ای خوبم در این دریای طوفانی
طلوع روشن عشقی و فردای شب تاری
به چشم عاشقم ای گل نه پیدایی نه پنهانی
در این ناباوری های زمانه باور من باش
دوای درد بی درمان من تنها تو می دانی
نه شیرینم نه فرهادم نه لیلی و نه مجنونم
به چشمان تو عادت کرده چشمانم به آسانی
" ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی "
.: Weblog Themes By Pichak :.